فقط مرگ پایان عشق است وبس
همیشه گفته بودم مال منی ، تو هوای نفسهای منی
به بودنت میبالم ، من به این حس مینازم ، و عشق را با من و تو میسازم
هیچگاه خودم را نمی بازم
تو با یک نگاه مرا به کجاها کشاندی ، من تو را با عشق به همه جا میکشانم
از ساحل عشق ، تا قله خوشبختی ها ، در زیر این باران ، تا اوج ابرها
من و تو و حس همیشه با هم بودن ، در کنار هم بودن و این شعر عاشقانه را با هم خواندن
و چه عاشقانه با هم مینگریم به لحظه غروب
میخندیم به رفتن خورشید و این لحظه ی پر از غرور
دستت در دستان من است و خیالم راحت از همه چیز
با وجودت در این دنیا هیچ غمی در دلم نیست
که چه عاشقانه نشسته ای درکنارم و من چه با احساس میفشارم دستان لطیفت را
تو با نگاه مهربانت آرام کرده ای مرا و پر از غوغا کرده ای تپشهای قلبم را
نزدیک به همیم ، آنقدر نزدیک که گاهی حس میکنم
این نفسهای تو است که در سینه ی من جا گرفته
آنقدر نزدیک که گاهی حس میکنم این قلب تو است که در وجود من میتپد
آنقدر نزدیک ، که گاهی حس میکنم من همان تو شده ام و تو همان منی که عاشقت هستم
آنقدر نزدیک، که گاهی حس میکنم نگاه تو درگیر همان نگاه عاشقانه ایست
که تو را مال من کرد
و من با تو تا کجاها آمده ام ، تا جایی که هیچکس نمیتواند حتی در رویاها نیز ببیند
تو حرف دلت را برایم میگویی و من نگاهت میکنم
آنگاه که حرفهایت تمام شد ، سرت را میگذاری بر روی شانه هایم و من نوازشت میکنم
و من پاسخ درد دلهایت را با یک سکوت عاشقانه میدهم
با اینکه در آن لحظه تو از فریاد عشق در دلم خبر داری
با خبر باش که دنیای منی تو ، همان دنیایی که من در آن عاشق تو شدم
به بودنت میبالم ، من به این حس مینازم ، و عشق را با من و تو میسازم
هیچگاه خودم را نمی بازم
تو با یک نگاه مرا به کجاها کشاندی ، من تو را با عشق به همه جا میکشانم
از ساحل عشق ، تا قله خوشبختی ها ، در زیر این باران ، تا اوج ابرها
من و تو و حس همیشه با هم بودن ، در کنار هم بودن و این شعر عاشقانه را با هم خواندن
و چه عاشقانه با هم مینگریم به لحظه غروب
میخندیم به رفتن خورشید و این لحظه ی پر از غرور
دستت در دستان من است و خیالم راحت از همه چیز
با وجودت در این دنیا هیچ غمی در دلم نیست
که چه عاشقانه نشسته ای درکنارم و من چه با احساس میفشارم دستان لطیفت را
تو با نگاه مهربانت آرام کرده ای مرا و پر از غوغا کرده ای تپشهای قلبم را
نزدیک به همیم ، آنقدر نزدیک که گاهی حس میکنم
این نفسهای تو است که در سینه ی من جا گرفته
آنقدر نزدیک که گاهی حس میکنم این قلب تو است که در وجود من میتپد
آنقدر نزدیک ، که گاهی حس میکنم من همان تو شده ام و تو همان منی که عاشقت هستم
آنقدر نزدیک، که گاهی حس میکنم نگاه تو درگیر همان نگاه عاشقانه ایست
که تو را مال من کرد
و من با تو تا کجاها آمده ام ، تا جایی که هیچکس نمیتواند حتی در رویاها نیز ببیند
تو حرف دلت را برایم میگویی و من نگاهت میکنم
آنگاه که حرفهایت تمام شد ، سرت را میگذاری بر روی شانه هایم و من نوازشت میکنم
و من پاسخ درد دلهایت را با یک سکوت عاشقانه میدهم
با اینکه در آن لحظه تو از فریاد عشق در دلم خبر داری
با خبر باش که دنیای منی تو ، همان دنیایی که من در آن عاشق تو شدم
+ نوشته شده در جمعه پنجم مهر ۱۳۹۲ ساعت ۲:۶ ب.ظ توسط سياوش
|
عکس برای سال 82 هست وعکس جدیدم داخل اون وبم هست دیگه پیر شدم کاش تموم بشه زندگی کفر نمیگم هر کس درد منو هم داشت که از همه جواب نه میگرفت همینو میگفت @من تنها دنیا اومدم تنها زندگی میکنم وتنها هم از دنیا خواهم رفت@خواهش میکنم اهنگ را با حس نویسنده گوش کنید تا بدونید که چی میگه وبرای کی میگه@