اونقدر زجرم میده که روزی صدبار دعا میکنم دیگه ضربانم نزنه چون نزدنش زجرش کمتره یکباره هست
می مانم و با درد عشقت میسازم ، میمانم و تحمل میکنم سردی وجودت را
میمانم چون راه نفسگیری آمدم تا به تو رسیدم
تو را به آسانی به دست نیاوردم که به همین سادگی رهایت کنم
میمانم تا شب پرستاره است تا در عشقمان امیدی دوباره است
هیچگاه عشقمان پرپر نمیشود، این لحظات با هم بودن تمام نمیشود
نخواستی و با خواستنم تو را ماندنی کردم ، نیامدی و با آمدنم تو را همیشگی کردم
ندیدی مرا و با دیدنم چشمهایت را با دلم آشنا کردم
نساختی و با ساختنم امیدها را در دلت زنده کردم
سوختم و نشستم ، در حد خاکستر شدن هم بودم و نبریدم،
با اینکه در قفس بودم و درهای قفس باز ،اما نپریدم ، نشستم در همان کنج قفس به انتظارت،
بی آب و دانه ، بی کس در آن ویرانه
شب میشد و چشمهایم همچنان خیره به تاریکی ها
دلم خوش بود که تاریکی میگذرد و فردا روز روشنی هاست
دلم خوش بود به اینکه مال منی ، به اینکه همه جا همیشه با یاد منی
نه فکر میکردم راهم اشتباه است ، نه حس میکردم عشقی دیگر در راه است ،
با تمام وجود حس میکردم تنها تویی در قلبم که به من لحظه به لحظه نفس میدهد
بی آرامش ، بی نوازش ، سر میکردم با تو بودن را ، با تمنا و خواهش
بگذار زیر سوال برود قلبم ، بگذار بشکند غرورم ، برای تویی که هستی همه وجودم
بگذار بریزد اشکهایم ، خیس شود گونه هایم
دریای خون شود چشمهایم ، بگذار آن رهگذر بخندد به حال و روزم
حال و روز من مهم نیست ، مهم عشق تو است و وجود تو
اگر بخواهی باز هم میشکنم برای تو
خرد میشوم زیر دست و پای تو
شیشه قلبم را بشکن و دلم را بسوزان ، تنها مرا در غم نبودنت نسوزان
میمانم چون راه نفسگیری آمدم تا به تو رسیدم
تو را به آسانی به دست نیاوردم که به همین سادگی رهایت کنم
میمانم تا شب پرستاره است تا در عشقمان امیدی دوباره است
هیچگاه عشقمان پرپر نمیشود، این لحظات با هم بودن تمام نمیشود
نخواستی و با خواستنم تو را ماندنی کردم ، نیامدی و با آمدنم تو را همیشگی کردم
ندیدی مرا و با دیدنم چشمهایت را با دلم آشنا کردم
نساختی و با ساختنم امیدها را در دلت زنده کردم
سوختم و نشستم ، در حد خاکستر شدن هم بودم و نبریدم،
با اینکه در قفس بودم و درهای قفس باز ،اما نپریدم ، نشستم در همان کنج قفس به انتظارت،
بی آب و دانه ، بی کس در آن ویرانه
شب میشد و چشمهایم همچنان خیره به تاریکی ها
دلم خوش بود که تاریکی میگذرد و فردا روز روشنی هاست
دلم خوش بود به اینکه مال منی ، به اینکه همه جا همیشه با یاد منی
نه فکر میکردم راهم اشتباه است ، نه حس میکردم عشقی دیگر در راه است ،
با تمام وجود حس میکردم تنها تویی در قلبم که به من لحظه به لحظه نفس میدهد
بی آرامش ، بی نوازش ، سر میکردم با تو بودن را ، با تمنا و خواهش
بگذار زیر سوال برود قلبم ، بگذار بشکند غرورم ، برای تویی که هستی همه وجودم
بگذار بریزد اشکهایم ، خیس شود گونه هایم
دریای خون شود چشمهایم ، بگذار آن رهگذر بخندد به حال و روزم
حال و روز من مهم نیست ، مهم عشق تو است و وجود تو
اگر بخواهی باز هم میشکنم برای تو
خرد میشوم زیر دست و پای تو
شیشه قلبم را بشکن و دلم را بسوزان ، تنها مرا در غم نبودنت نسوزان
+ نوشته شده در یکشنبه دوازدهم آبان ۱۳۹۲ ساعت ۱۱:۲۰ ب.ظ توسط سياوش
|
عکس برای سال 82 هست وعکس جدیدم داخل اون وبم هست دیگه پیر شدم کاش تموم بشه زندگی کفر نمیگم هر کس درد منو هم داشت که از همه جواب نه میگرفت همینو میگفت @من تنها دنیا اومدم تنها زندگی میکنم وتنها هم از دنیا خواهم رفت@خواهش میکنم اهنگ را با حس نویسنده گوش کنید تا بدونید که چی میگه وبرای کی میگه@